ربارهی ترنج | قصهی دو خواهر و یک رؤیا
گاهی بزرگترین داستانها از دل اتفاقات کوچک متولد میشوند؛ یک رنگ تازه، یک لمس نرم، یا جرقهای در دل.
قصهی «ترنج» هم همینگونه آغاز شد؛ با دستان هنرمند نسرین و چشمانی که همیشه به دنبال زیباییها بود.
سال ۱۳۹۳ بود. بازار، تازه با پارچههای نمدی خوشرنگ و جذاب آشنا شده بود. هر رنگ، انگار پلی به دنیایی تازه بود. نسرین، که همواره عاشق هنر و خلاقیت بود، نمیتوانست در برابر وسوسهی این دنیای رنگارنگ مقاومت کند.
با شوق، اولین دوختها را آغاز کرد... و همان تجربهی نخست به او نشان داد:
«من میتوانم.»
این آغاز ساده، خیلی زود شکلی جدیتر به خود گرفت. نفیسه، خواهر نسرین، با نگاهی مشوق و قلبی پر از ایمان، نخستین کسی بود که درخشش کارهای او را دید. با لبخندی گرم گفت:
«بیشتر بساز... دنیا باید این زیباییها را ببیند.»
نفیسه تنها یک خواهر نبود؛ او فانوسی شد که مسیر را در دل تاریکیها روشن میکرد.
سفارش گرفت، در کنارش ایستاد، برایش صفحهی اینستاگرام ساخت، و ترنج را از همان ابتدا با دستان مهربان خود پروراند.
نسرین، شبانهروز جستوجو میکرد، میآموخت و هر روز مهارت بیشتری به دست میآورد. با نزدیک شدن به سال نو و فهمیدن اینکه نماد سال جدید «گوسفند» است، جرقهی دیگری در ذهنش روشن شد: ساختن گوسفندهای کوچک نمدی برای سفرهی هفتسین.
با عشق و حوصله، صد عروسک کوچک ساخت. اما هنوز یک چالش بزرگ باقی مانده بود؛ معرفی کارهایش به بازار.
با دلی پر از تردید اما ارادهای راسخ، راهی بازار «گل پرشیا» شد، محصولاتش را با شجاعت معرفی کرد.
و معجزه رخ داد:
تمام گوسفندها فروش رفتند.
این موفقیت، برای نسرین جوان چیزی فراتر از یک معامله بود؛ این یک تأیید بود که باور به خود، درهای موفقیت را باز میکند.
در همان روزها، در اینستاگرام با نیلوفر جلیلوند (نیلشید) آشنا شد؛ هنرمندی که جرقهای تازه در دل نسرین روشن کرد. وقتی متوجه شد نیلوفر قرار است یک نشست تخصصی عروسکسازی برگزار کند، مشتاقانه تصمیم به شرکت گرفت.
اما سفر به تهران، بدون همراه، کار سادهای نبود.
در این لحظه هم، نفیسه همانند همیشه کنار او ایستاد. با حمایتی بیقید و شرط گفت:
«تو باید بری. این فرصت، آغاز مسیری تازه برای توست.»
با تشویق نفیسه و همراهی مسعود، نسرین عازم تهران شد.
شرکت در آن نشست، نقطهی عطفی در زندگی حرفهای او بود؛ جایی که نگاهش به هنر عروسکسازی عمیقتر شد و افقهای جدیدی پیش رویش گشوده شد.
اما داستان ترنج اینجا پایان نیافت.
به لطف حمایت نیلوفر عزیز، سال بعد فرصتی بینظیر فراهم شد: برگزاری یک نمایشگاه هفت روزه در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
نسرین و نفیسه، با تمام توان، بهترین آثارشان را برای این رویداد آماده کردند. عروسکهایی که با عشق ساخته شده بودند، در همان دو سه روز نخست، همگی فروخته شدند.
و مهمتر از همه، عروسکهای ترنج موفق به کسب عنوان «برترین کیفیت تولید» شدند؛ افتخاری که ثمرهی دستهای توانمند و دلهای پر امید بود.
امروز، ترنج دیگر فقط یک نام نیست؛
ترنج خانوادهای ۴۲ نفره است، با دستانی هنرمند و قلبهایی سرشار از عشق.
عروسکهای ترنج، تنها ساخته نمیشوند؛ آنها جان دارند. هر دوخت، هر لبخند کوچک، قصهای است از شور، صبوری و باور.
نسرین و نفیسه، با همراهی یکدیگر، نشان دادند که اگر عشق و اراده همراه شوند، هیچ رؤیایی دور از دسترس نیست.
آنان الگویی شدند برای تمام کسانی که در مسیر زندگی، به دنبال روشن کردن شمعی کوچک از نور امید هستند.
ترنج، یادگار خواهرانهی عشق و هنر است؛ قصهی ایمان به خود، قصهی خواستن و توانستن.
و این داستان، هر روز با خلق لبخندی تازه، ادامه دارد...